
راهنمای رسیدن به رود
بررسی و خرید کتاب "سیدارتها"
چه دارم که در این باب به تو بگویم، ای راهب ارجمند؟ شاید فقط اینکه تو زیاده میجویی! و از فرط جستن چیزی نمییابی!
معرفی کتاب "سیدارتها"
سیدارتها پسر یه برهمن بود. یه زندگی پر از نظم، دعا و سکوت داشت. احساس میکرد همه چیز توی زندگیش سر جاش قرار داره به جز خودش. هیچ کس نمیفهمید اون بیقراری ته وجودش از کجا میاد. خودش هم نمیفهمید. فقط میدونست موندن فایده نداره. پس آروم و بیصدا رفت، چون حس کرد باید بره.
سیدارتها قصه رسیدن به مقصد نیست، قصه مسیر رسیدنه. قصهی مسیر یه مرد که راه افتاده چون دیگه نمیتونسته بمونه. هر بخش زندگیش از ریاضت تا ثروت، از لذت تا دلزدگی، از حرف تا تجربه. همه یه بخش خام از زندگی بودن که نه قراره سیدارتها رو کامل کنه، نه قراره قانعش کنن. فقط باید ازشون رد بشه. چون چون بعضی چیزا رو فقط وقتی میشه فهمید که یه راه اشتباه رو تا تهش رفت.
هرمان هسه تو این کتاب از روشن شدن نمیگه، از ندونستن میگه. از این که بعضی وقتا لازمه همهچیز رو فراموش کنی تا فقط یه چیز رو درست بفهمی. و این که بعضی چیزا رو فقط بعد از خطا، دل بستن و دل کندن میفهمی. سیداتها تو مسیر حتی با بودا روبهرو میشه ولی حتی اون هم براش کافی نیست. اگه دوست داشتی بدونی بودا چه چیزی میگفته که کافی نبوده کتاب جستجوگر منتظرته
سیدارتها از اون کتابا نیست که جواب سوالتو بده یا چیزی رو حل کنه. فقط یه لحظه نگهت میداره تا آروم شی، به خودت نگاه کنی و بفهمی شاید هنوز راه نیفتادی. شاید هم وقتشه یه بار دیگه به همهچی فکر کنی. اگه خواستی، میتونی این کتابو با ترجمه خوب سروش حبیبی از نشر ماهی بخونی.

بخشی از کتاب
گوش به رود سپرد. آوای بسیار آهنگ رود بهنرمی بهگوش میرسید. سیدارتها در آب روان نگریست و پیش چشمش صورتهایی نقش بست. صورت پدرش را دید که تنها بود، در ماتم پسرش پیر شده، و صورت خود را دید که تنها بود، او نیز در بند اشتیاق فرزند دورشدهاش اسیر. پسرش را دید که او نیز تنها بود و با شوری بسیار بر راه گدازان امیال جوانی خویش میشتابید. هریک از آنها روی بهسوی مقصود داشتند و مقهور آن بودند و هریک در رنج. رود با آوای رنج مینالید.
حقایق جالب راجعبه "سیدارتها"
سفری که به پایان نرسید
هرمان هسه، درست مثل شخصیت سیدارتها، خودش هم به دنبال معنویت بود. او در سال ۱۹۱۱ به هند سفر کرد، اما به دلیل بیماری نتونست به قسمتهای جنوبی هند که برنامه داشت سفر کنه. با این حال، این سفر الهامبخش نوشتن “سیدارتها” شد، جایی که هسه از فلسفههای شرقی مثل هندوئیسم و بودیسم الهام گرفت تا داستانی درباره خودشناسی و معنویت بنویسه.
این همه محبوبیت برای سیدارتها از کجا میاد؟
محبوبیت سیدارتها تو دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی خیلی جالب بود، چون این کتاب دقیقاً همون چیزی بود که جوونای اون دوره دنبالش میگشتن؛ یه راه برای پیدا کردن معنای زندگی و فرار از سنتهای قدیمی. در اون دوره، جنبشهای هیپی و ضدجنگ مثل جنبش علیه جنگ ویتنام به شدت به فلسفههای شرقی علاقه پیدا کرده بودن. سیدارتها هم که پر بود از مفاهیم بودیسم و هندوئیسم، به یکی از کتابهای محبوب این نسل تبدیل شد. خیلیها اون رو همراه خودشون به سفرهای معنویشون به هند و جاهای دیگه میبردن و مثل یه راهنما بهش نگاه میکردن.
نوشتن، متوقف شد چون نویسنده هنوز بیدار نشده بود
هسه این کتاب رو در سال ۱۹۲۲ منتشر کرده ولی تحقیقات نشون میدن که از ۱۹۱۹ مشغول نوشتن سیدارتها بود ولی وسط راه به بنبست خورد. حس میکرد تجربهی معنوی لازم برای ادامه داستان رو نداره. بعد از ۲۰ ماه مکث، وقتی به نوعی آمادگی رسید، تونست کار رو تموم کنه. خود زندگی، شد بخشی از فرآیند خلق.
هسه چگونه بودیسم و نیچه را در 'سیدارتها' کنار هم آورد؟
هسه برای نوشتن این کتاب از فلسفههای شرقی مثل بودیسم و هندوئیسم و همچنین از فیلسوفان غربی مثل نیچه و شوپنهاور الهام گرفته. این ترکیب شرق و غرب به “سیدارتها” عمق بیشتری داده و باعث شده که مفاهیم جهانی رو در قالب یک داستان ساده بیان کنه.
نوبل در دستان سیدارتها
هرمان هسه در سال ۱۹۴۶ به خاطر آثارش، از جمله “سیدارتها”، موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. این جایزه بهخاطر تأثیرات عمیق فلسفی و معنوی آثار او به او اهدا شد و “سیدارتها” یکی از مهمترین کتابهایی بود که در دریافت این جایزه تأثیرگذار بود .