
هرمان هسه همون نویسندهایه که وقتی هنوز جهان داشت با دو تا جنگ جهانی دستوپنجه نرم میکرد، نشسته بود یه گوشه از سوئیس و با کلمات دنبال چیزایی میگشت که خیلیا هنوز بلد نبودن اسمشونو بگن: خودشناسی، رهایی، معنا. مردی که هم عاشق نقاشی بود، هم فلسفه هندی، هم موسیقی باخ، هم جلسات روانکاوی. و همهی اینا رو ریخت توی داستانهاش؛ داستانهایی که آدمیزاد رو ول نمیکنن.
کتابفروش و ساعتساز: زندگینامه هرمان هسه
هرمان هسه ۲ ژوئیه ۱۸۷۷ توی کالو، در جنوب آلمان و دل جنگل سیاه به دنیا اومد. پدرش مدیر انتشارات مبلغان پروتستان بود و مادرش دختر یک هندشناس معروف، شرقشناس و مدیر اتحادیه ناشران کالو بود. پدربزرگش کتابخانه بزرگی داشت و عشق به ادبیات و فلسفهی شرق از همونجا وارد زندگیاش شد. پدر و مادرش هم قبلاً در هند مبلغ مذهبی بودن و همین ترکیب از بچگی ذهنش رو پر از تضاد کرد؛ هم با جهان غرب بزرگ شد، هم با جهانبینی هند آشنا بود.
اما هسه بچهی سادهای نبود. از همون نوجوانی، روحیهی تیزبین و نافرمانی داشت. در ۱۵سالگی از مدرسهی الهیات فرار کرد، افسرده شد، مدتی تحت نظر جنگیر مدرن قرار گرفت و بعد به آسایشگاه فرستاده شد. مدتی هم در مرکز کودکان عقبماندهی ذهنی بستری بود. این مسیر، یکی دو بار تا مرز خودکشی پیش رفت. بعدتر کارآموزی در کارگاه ساعتسازی مخصوص برج کلیسا رو تجربه کرد، و بعد هم کار در کتابفروشی. اونجا بود که کمکم به نوشتن نزدیک شد.
سرگرمیهاش ساده بودن اما جدی: آبرنگ میکشید، باغبانی میکرد، موسیقی گوش میداد. نقاشیهاش بین رئالیستی و تخیلی نوسان داشتن، درست مثل کتابهاش. وقتی “پیتر کامنتسیند” منتشر شد، یهدفعه مشهور شد و تونست از کتابفروشی بیرون بیاد و فقط بنویسه. همون سال با ماری برنولی ازدواج کرد. زنی اهل موسیقی از خانوادهای ریاضیدان در بازل، که ۹ سال از خودش بزرگتر بود. اون ازدواج تا ۱۹۱۲ دوام آورد.
سال ۱۹۱۲ به سوئیس مهاجرت کرد، در ۱۹۲۳ تابعیت اون کشور رو گرفت. جنگ جهانی اول براش دورهی سکوت نبود. علیه ملیگرایی و جنگ نوشت، از اسیران جنگی مراقبت کرد، و همزمان با بحرانهای شخصی روبهرو شد. مرگ پدر، بیماری پسرش، و بیماری روانی همسرش باعث شد فرو بپاشه. روانکاوی یونگی نجاتش داد، و از دل اون، “دمیان” بیرون اومد. کتابی که نسل جدید رو تکون داد.
سالهای بعدی، دورهی بلوغ نوشتن هسه بودن. “سیدارتها“، “گرگ بیابان“، “نارسیس و گلدموند”، و در نهایت “بازی مهرههای شیشهای” یکییکی منتشر شدن. ازدواج دومش با روث ونگر زیاد دوام نیاورد، اما سومین ازدواجش با نینون آوسلندر تو سال ۱۹۳۱ تا آخر عمر باقی موند.
مرگ هرمان هسه؛ سکوتی که هنوز شنیده میشه
اواخر عمرش با نقاشی گذشت، با مراقبه، با جواب دادن به نامههایی که هر روز بیشتر از صد صفحه بودن. نامههایی که خیلیهاش از نسل جدیدی میاومد که تازه داشتن کشفش میکردن. توی یکی از مقالههاش، با خنده نوشته بود که هنوز یاد نگرفته چطور بیکار باشه.
هسه در ۸۵سالگی توی مونتانولا چشمش رو به روی دنیا بست. جایی که مدتها بهش خونه گفته بود. تو قبرستون سنتآبوندیو، زیر درختها، کنار هوگو بال و برونو والتر به خاک سپرده شد. مرگش، مثل پایان یه قطعهی موسیقی بود که تا لحظهی آخر گوش میدی، بعد مدتی سکوت میکنی چون نمیخوای اون حس تموم شه. صدای هسه، هنوز تو اون سکوت ادامه داره.. ولی چیزی که نوشت، هنوز صدای آدمهایییه که میخوان از دل آشوب، به یه معنا برسن.
آنچه که باقی ماند: میراث ادبی و فرهنگی هرمان هسه
هسه نویسندهی لحظههای بحرانی بود. برای آدمهایی که از نظمها دلزدهان، برای روحهایی که دنبال راه سومی بین مدرنیته و سنت، عقل و شهود، جامعه و تنهایی میگردن. در دههی ۱۹۶۰، نسل جوان آمریکا و اروپا، با رمانهایی مثل “سیدارتها“، “گرگ بیابان“، هسه رو به نویسندهی محبوب جنبش پادفرهنگ تبدیل کردن. هنوز هم وقتی کسی از فلسفهی شرق، روانکاوی غرب و زیبایی اندوهناک تنهایی حرف میزنه، ردی از هسه اونجا هست.
موزهی اختصاصی هسه در کالو، مسیر پیادهرویاش در ماولبرون، و چاپهای مکرر آثارش، نشونهی اینه که هسه فقط متعلق به قرن بیستم نبود. صدای کسانیه که دنبال خودشون میگردن و مینویسن تا گم نشن.
واقعیتهای جالب درباره هرمان هسه
رنگ بهجای کلمه
هسه از چهلسالگی نقاشی آبرنگ رو شروع کرد. خودش میگفت: «وقتی نمیتونم با کلمات خودم رو نجات بدم، با رنگها نجات میدم.» هسه بیشتر از سههزار نقاشی کشید. بیشترشون هم منظرههایی از تیتچینو، همونجایی که سالهای آخر عمرش را گذروند بودن.
روانکاوی که داستان شد
بین سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۷، بیش از ۷۰ جلسه روانکاوی یونگی داشت. جلساتی که مستقیماً الهامبخش نوشتن رمان “دمیان” شد. مواجهه با ناخودآگاه، برای او نه فقط مسیر درمان، که مسیر نوشتن بود.
سکوتی که کار میکرد
تو دهه ۸۰، دوربین برداشت و افتاد تو خیابون. نه برای عکاسی فانتزی، برای شکار لحظههایی که کسی نمیدید: زبالههایی که قصه داشتن، بیخانمانهایی که کسی نمیشنیدشون، و خیابونهایی که خودش توش زندگی میکرد. این عکسها بعدها تو نمایشگاهها رفتن، ولی بیشتر شبیه یادداشتهای تصویری یه نویسنده بودن.
مسیر شرق از دل جنگل سیاه
سفرش به جنوب آسیا در ۱۹۱۱ مسیر زندگیاش را عوض کرد. مطالعهی اوپانیشادها، بهاگاواد گیتا و تجربهی فرهنگی شرق، منبع الهام “سیدارتها” شد—یکی از محبوبترین کتابهای عرفانی قرن بیستم.
آیین نوشتن
هسه به زیبایی دستخط و انتخاب جوهر و کاغذ حساس بود. نامههایش حالا در حراجیهای جهانی با قیمتهای بالا خرید و فروش میشوند. برای او، نوشتن، یک آیین بود.

هرمان هسه
از فلسفه شرق تا غرب با هسه
آثار هرمان هسه:
