
چو تیره شود مرد را روزگار / همه آن کند کش نیاید به کار
بررسی و خرید کتاب "همنوایی شبانه ارکستر چوبها"
اگر می توان همه احساسات بشری را با چند کلمه ی محدود بیان کرد ، پس این همه لغت را بشر برای چه اختراع کرده است؟ برای بیان بهتر مقصود؟ اگر انسان اولیه برای بیان مقصود بیشتر از چند کلمه در اختیار نداشت آیا بدان معناست که ما نسبت به انسان اولیه احساسات پیچیده تری داریم؟
معرفی کتاب "همنوایی شبانه ارکستر چوبها"
همهچی از طبقه ششم یه آپارتمان شروع میشه، یه واحد نقلی تو پاریس که مردی چهلساله و تنها به اسم یدالله در اون زندگی میکنه. البته برای مدتی چون کمی بعد، توسط شخصی که اسم خودش رو گذاشته پروفت(کلمهی انگلیسی به معنای پیامبر) اون رو با چاقو به قتل میرسونه. بعد از قتل یدالله ما با تکنیک جریان سیال ذهن، همراه داستان زندگی یدالله میشیم و خاطراتش رو مرور میکنیم تا ببینیم زندگی و مرگ یدالله دقیقا چجوری بوده.
همنوایی شبانه ارکستر چوبها همینقدر مرموز و پیچیده شروع میشه. ما با یک قتل مواجه میشیم اما نه برای دنبال کردن یک داستان جنایی، بلکه برای رفتن به اعماق ذهن یک فرد ایرانی در تبعید که در سایهی تنهایی و بحران هویتی در پاریس زندگی میکنه.
ماجرای این رمان تو سه زمان مختلف روایت میشه. یکی قبل از حادثه اصلی که یدالله در ذهنش مرور میکنه چه چیزهایی گذشت که کار به قتل کشید. یکی زمان وقوع حادثه، همون لحظهای که پروفت به حمله میکنه و همهچیز از هم میپاشه. و سوم، زمانیه که یدالله مرده. اونجاست که یکی شبیه فاوست مورنائو و همکار سرخپوستش (که شاید خود نکیر و منکر باشن)، میان سراغش، توی قبرش، و ازش بازجویی میکنن.
رضا قاسمی داستانی متفاوت در ژانر ادبیات مهاجرت خلق کرده که از تجربههای شخصی و زندگیاش در ایران و فرانسه الهام گرفته شده. “همنوایی شبانه ارکستر چوبها” به دست نشر نیلوفر منتشر شده و یکی از آثار شناختهشده ادبیات فارسیه که برنده جایزه هوشنگ گلشیری شده است. این کتاب برای همهی کسانی که به دنبال تجربهای عمیق و پیچیده در ادبیات هستن، یک انتخاب متفاوته.
بخشی از کتاب
در آن چند روز، در فرصتهای کوتاهی که همدیگر را دیده بودیم، جز چند کلام سرد و خشک چیزی میانمان رد و بدل نشده بود. میدانستم حوصلهاش سررفته. میدانستم به شدت غمگین است. میدانستم دلش میخواهد مثل سابق ببرمش بیرون. بریم سینما. یا دستکم بنشینیم در تراس یک کافه. اما همهچیز بین ما ویران شده بود و هیچ چیز مثل سابق نبود. به علاوه، او انتخاب خودش را کرده بود. با این همه، طاقت نیاورده بودم. منظرهی ویرانی آدم ها غمانگیزترین منظره دنیاست. ببینی کسی مثل طاووس می رفته، حالا مرغ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکهای میپنداشته و تو را بندهی زرخرید ، حالا منتظر گوشهی چشمی است به او بکنی.
حقایق جالب راجعبه "همنوایی شبانه ارکستر چوبها"
حقیقت جالب نداریم!؟
رضا قاسمی انقدر انسان جالبیه که تصمیم گرفتیم برای این کتاب تکرار مکررات نکنیم. اگه دوست داری حقایق جالب رو بدونی میتونی زندگینامه رضا قاسمی رو بخونی یا سری به معرفی کتاب “رضا قاسمی در گفتوگویی بلند با محمد عبدی” بزنی.