از ماهشهر تا کلمات: ذهن متفاوت رضا قاسمی

رضا قاسمی سال ۱۳۲۸ تو یه بیمارستان مسیحی تو اصفهان به دنیا اومد، ولی تمام دوران کودکیش تو ماهشهر گذشت. شهری گرم، عجیب و پر از تناقض. یه شهر بندری که معماری انگلیسی داشت، فیلم‌هاش همه خارجی بودن و باشگاه‌هاش محل بیلیاردبازی خارجی‌ها بود. این فضای متفاوت بعدها به شکل عجیبی تو داستان‌ها و نمایشنامه‌هاش نفوذ کرد و از اونجا بود که به خودش می‌گفت «ریشه‌ام تو همه فرهنگ‌های ایرانیه، هرچند یه جورایی بی‌ریشه‌م.».

خانواده قاسمی اما دنیای متفاوتی داشتن. پدرش مذهبی و سختگیر بود. رادیو و موسیقی تو خونه ممنوع بود و بچه‌ها اجازه‌ی بیرون رفتن نداشتن. قاسمی تو این محدودیت، بیشتر تو ذهن خودش زندگی کرد و زودتر از سنش شروع به فکر کردن درباره دنیای اطرافش کرد.

یه بار همراه پدرش رفت اصفهان. اونجا اولین بار شاهد یه ماجرای عجیب و غریب بود. زن‌های فامیل دور هم جمع شده بودن و با جادو و جمبل می‌خواستن هووی تازه‌ی شوهرعمه‌ش رو از چشمش بندازن. قاسمی محو تماشای زن‌ها بود، ولی بیشتر از همه، محو تماشای اون زن اثیری بود. زن زیبایی که تو اون خونه، غریب و مرموز به نظر می‌رسید. اون زن چند روز بعد ناپدید شد. این اتفاق بعدها باعث شد قاسمی بره دنبال مطالعه‌ی خرافات و فرهنگ عامه.

نوشتن با عشق، خرافه و ساعت پدر

یه بار همراه پدرش رفت اصفهان. اونجا اولین بار شاهد یه ماجرای عجیب و غریب بود. زن‌های فامیل دور هم جمع شده بودن و با جادو و جمبل می‌خواستن هووی تازه‌ی شوهرعمه‌ش رو از چشمش بندازن. قاسمی محو تماشای زن‌ها بود، ولی بیشتر از همه، محو تماشای اون زن اثیری بود. زن زیبایی که تو اون خونه، غریب و مرموز به نظر می‌رسید. اون زن چند روز بعد ناپدید شد. این اتفاق بعدها باعث شد قاسمی بره دنبال مطالعه‌ی خرافات و فرهنگ عامه.

۱۳-۱۴ سالگی قاسمی اولین عشقش رو تجربه کرد. عشق به دختری که با واسطه‌ی زن همسایه براش نامه می‌فرستاد و نامه‌هاش گاهی به بیست سی صفحه می‌رسید. این عشق باعث شد قلم قاسمی به حرکت در بیاد، ولی این حرکت نوشتن، به یک فاجعه ختم شد. اون دختر تو رودخونه غرق شد و قاسمی برای سه سال بعد از اون اتفاق تو جهنم ذهنی زندگی کرد.

اولین جرقه‌ی جدی نوشتنش اما تو مدرسه بود. وقتی درس انشا براش کابوس شده بود و نمی‌دونست چطور بنویسه، یک روز بعد انشاش رو برای کلاس خوند و معلم که حیرت‌زده شده بود یه ساعت مچی وست‌اندواچ بهش جایزه داد. قاسمی سال‌ها بعد وقتی که اولین نمایشنامه‌اش چاپ شده بود، تو خیابون معلمش رو دید و بهش گفت:«این نتیجۀ ساعت وست‌اندواچ شماست.» اما معلم حقیقت تلخی رو فاش کرد و گفت اون ساعت رو پدرت خریده بود.

بعد از دیپلم برای همیشه از ماهشهر فرار کرد و به اصفهان رفت. یه مدتی تو یه خشکشویی کار کرد و بعدش رفت تهران و تو دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رشته تئاتر قبول شد. وقتی پدرش فهمید قاسمی به جای دکتر شدن “مطرب” شده، برای همیشه باهاش قطع رابطه کرد.

سفر رضا قاسمی بین تئاتر، موسیقی و نویسندگی

ولی رضا قاسمی راه خودش رو پیدا کرده بود. از ۱۴ سالگی می‌نوشت و تو ۱۸ سالگی نمایشنامه “کسوف” رو منتشر کرد. این شروع یه مسیر پرهیجان تو دنیای تئاتر بود. سال ۱۳۵۵ با نمایشنامه “چو ضحاک شد بر جهان شهریار” جایزه اول رو از تلویزیون ملی ایران گرفت و تا سال ۱۳۶۵ که مجبور شد ایران رو ترک کنه، ۸ نمایشنامه رو روی صحنه برد.

ماجرا به همین‌جا ختم نشد. یه اتفاق ساده باعث شد رضا وارد دنیای موسیقی هم بشه.یه روز سر تمرین تئاتر، ایرج انور یه ساز عجیب آورد، گفت چندتا نت ساده ازش دربیار. رضا که اصلاً بلد نبود، یه کم باهاش ور رفت و شب ساز رو با خودش برد خونه. فرداش برگشت و یه ملودی کامل زد. انور که جا خورده بود، گفت: «تو واقعاً بااستعدادی. چرا نمی‌ری سه‌تار یاد بگیری؟» رضا گفت: «پول ندارم.» انور راه‌حلش رو هم داشت: «برو مرکز حفظ و اشاعه موسیقی. برای کارمندای تلویزیون هم آموزشش رایگانه، هم خودشون سه‌تار می‌سازن. فقط صد و پنجاه تومن.» همین اتفاق ساده باعث شد ساز سه‌تار رو انتخاب کنه و موسیقی به یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگیش تبدیل بشه. بعدها آهنگ‌هایی برای شهرام ناظری و محمدرضا شجریان ساخت که تا امروز هم شنیده می‌شن.

موسیقی پای رضا رو به شوروی باز کرد. اونجا تو یه قصر قدیمی متعلق به یه شاهزاده اسپانیایی ده روز زندگی کرد. این تجربه‌ها بعدها تو رمان “چاه بابل” استفاده شدن. این رمان داستان زندگی یک خواننده ایرانی ساکن پاریس رو همزمان با داستان زندگی تناسخ قبلیش در دوره قاجار روایت می‌کنه.

آخرین کار تئاتری قاسمی با سختی زیادی اجرا شد و فهمید که دیگه نمی‌تونه تو ایران بمونه. سال ۱۳۶۵ ایران رو ترک کرد و رفت پاریس. زندگی تو تبعید باعث شد به جای تئاتر، بره سراغ رمان‌نویسی. این‌طوری بود که شاهکارش “همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها” متولد شد.

تو دوران نوشتن همین رمان بود که یه تجربه عجیب داشت. متوجه شد یکی از همسایه‌هاش چاقوکشه. وقتی رفت پیشش تا مشکل رو حل کنه، مرد بهش گفت مأموریت الهی داره چاقوکشی کنه و رضا هم جزو مأموریتشه. اون مرد برای قاسمی تبدیل شد به “تصویر ژنتیکی ترس” و این مفهوم ترس توی “همنوایی …” هم وارد شد.

قاسمی اولین نویسنده فارسی بود که یه رمان رو کاملاً آنلاین منتشر کرد. سال ۱۳۸۱ “وردی که بره‌ها می‌خوانند” رو هر شب روی صفحه بلاگش به اسم “دوات” می‌نوشت و خواننده‌ها در لحظه دنبال می‌کردن. بعدها این رمان چاپ شد و راه رو برای ادبیات فارسی باز کرد.

سال ۱۳۸۹، بعد از ۱۵ سال دوری از موسیقی، صدای سپیده رئیس‌سادات قاسمی رو دوباره به موسیقی کشوند و باعث شد گروه “مشتاق” که خودش پایه‌گذارش بود، دوباره فعال بشه. قاسمی گفت «اگه صدایی می‌تونست من رو برگردونه، همین صدای سپیده بود.»

رضا قاسمی یه گفت‌و‌گوی مفصل هم با محمد عبدی داشته که توش درباره نوشتن، تئاتر، موسیقی و زندگی صحبت کرده. اگه دوست دارید بیشتر با طرز فکر و نگاه قاسمی آشنا بشید، معرفی کتاب “رضا قاسمی در گفت‌وگو با محمد عبدی“رو اینجا بخونید.

رضا قاسمی یه یادآوری خوبه برای اینکه اگه وارد یه کاری شدیم، تا تهش بریم و تلاش کنیم بهترین خودمون باشیم. مهم نیست اولش چقدر بلدیم یا شرایط چقدر سخته، مهم اینه که خودمون رو محدود نکنیم. اون تو هر کاری که وارد شد، جدی گرفتش، یاد گرفت، و بعد تبدیلش کرد به چیزی که بهش افتخار کنه. قاسمی نشون می‌ده که می‌شه از تئاتر به موسیقی رسید، از موسیقی به رمان، و تو هر کدوم رد پررنگی گذاشت. مهم اینه که راه رو باز بذاریم برای خودمون.

واقعیت‌های جالب درباره رضا قاسمی

قاسمی موسیقی رو سال ۱۳۵۲ با سه‌تار شروع کرد، شاگرد جلال ذوالفنون بود. بعدش هم پیش محمدرضا لطفی و احمد عبادی آموزش دید. همیشه می‌گفت تو موسیقی استاد داشته، اما تو نویسندگی؟ نه. حتی عمداً از هر مدل استاد و مرجعی فرار می‌کرد. می‌خواست جای تکرار صدای دیگران، خودش رو کشف کنه.

آبه از بچگی عاشق جمع‌کردن حشرات بود. ساعت‌ها وقت می‌ذاشت واسه تماشای جزئیات کوچیک بدنشون، رفتارهاشون، حرکت‌هاشون. همین دقت، بعدها وارد داستان‌هاش شد. اگه داستاناش این‌قدر جزئی‌نگر و دقیقن، یکی از دلیل‌هاش همینه؛ نگاه یه بچه‌ی کنجکاو که هیچ‌چی از نگاهش دور نمی‌موند.

غیر از مستندی که محمد عبدی ساخت و بعداً تبدیل به کتاب شد، دو فیلم دیگه هم درباره‌ی رضا قاسمی ساخته شده. یکی “زندگی درون پرانتز” به کارگردانی حسین ستاره‌ست. گفت‌وگویی خودمونی که توی یه کافه شکل می‌گیره و قاسمی توش از زندگی و تجربه‌هاش می‌گه. دومی از “باغ‌های نامرئی” ساخته‌ی المیرا رستگاره که سراغ جنبه‌های مختلف زندگی قاسمی رفته؛ از موسیقی و تئاتر تا نویسندگی.

 رضا قاسمی گروه موسیقی “مشتاق” رو هم‌زمان با مهاجرتش به پاریس در سال ۱۳۶۵ راه انداخت. اما عمر فعالیت گروه زیاد طول نکشید و برای سال‌ها خاموش موند. تا اینکه تو سال ۱۳۸۹، با پیوستن سپیده رئیس‌سادات، گروه دوباره جان گرفت. آهنگ‌ها رو خود قاسمی می‌ساخت و رهبری اجراها هم با خودش بود.

 در سال ۱۳۸۰، قاسمی نشریه‌ی آنلاین “دوات” رو راه انداخت رسانه‌ای مستقل که تبدیل شد به پناهگاهی برای نوشته‌هایی که یا توی ایران اجازه انتشار نگرفتن یا اصلاً دیده نشدن. دوات کم‌کم جایی شد برای صدایی که سانسور و فراموشی نتونسته بودن خاموشش کنن.

عکس پرتره رضا قاسمی

رضا قاسمی

از صحنه تئاتر تا صدای سه‌تار و رمان

آثار رضا قاسمی:

این یک سایت آزمایشی است
ساخت با دیجیتس
پیمایش به بالا