
زندگی و دوران کودکی آرتور شنیتسلر چجوری بود؟
گاهی زندگی همونجوری پیش نمیره که فکرشو میکنیم. اینم دقیقاً قصهی زندگی آرتور شنیتسلر بود. مردی که قرار بود پزشک بشه ولی با سرک کشیدن به دنیای درونی آدما، مسیرشو یهجوری کلاً عوض کرد و شد یکی از نویسندههای بزرگ قرن بیستم.
شنیتسلر، یه روز بهاری دلپذیر وین، ۱۵ مه ۱۸۶۲ به دنیا اومد. خونهشون توی خیابون معروف پراترشتراسه ۱۶ بود. یه محلهی آروم وسط وین که داشت روزای آخر امپراتوری اتریش-مجارستانو نفس میکشید. پدرش، یوهان شنیتسلر، یه پزشک خوشنام و متخصص حنجره بود. مردی که آوازهی مهارتش بین بزرگان وین پیچیده بود.
از همون بچگی، شنیتسلر تو یه خونه بزرگ شد که صداهای بحثای علمی کنار ملودیهای پیانو توش میپیچید. یه فضا که واسه ذهن همیشه کنجکاوش عالی بود و باعث میشد مدام دنبال رازهای آدما بگرده.
آرتور شنیتسلر: وقتی روانکاوی به نوشتن گره خورد
سال ۱۸۷۹ که شنیتسلر وارد دانشکدهی پزشکی شد، شاید پدرش فکر کرد دیگه پسرش راهشو پیدا کرده. ولی واقعیت این بود که شنیتسلر هر روز بین کلاسها و کتابهای پزشکی بیشتر از قبل حس میکرد که گم شده. به پزشکی علاقه داشت، ولی نه واسه درمان جسم آدما. واسه فهمیدن ذهنشون.
تو بیمارستان عمومی وین با تکنیک هیپنوتیزم آشنا شد و سعی کرد بره تو دنیای ذهن آدما. ولی زود فهمید که درمان جسم براش کافی نیست. باید عمیقتر میرفت و اون چیزی که زیر ظاهر آدمها پنهان شده بود رو پیدا میکرد.
همین علاقهی شدیدش به لایههای زیرین روان آدمها باعث شد که هر شب، بعدِ ویزیت مراجعها، شروع کنه به نوشتن چیزایی که نمیشد تو نسخههای پزشکی نوشت.
کمکم فهمید پزشکی براش بیشتر یه محدودیت بود تا یه شغل. راستش پزشک خیلی موفقی هم نبود و خودش اینو خوب میدونست. آخرش دلشو زد به دریا و از پزشکی جدا شد. این تصمیم، اونموقع تو وینی که جامعهش هنوز راحت با این قضیه کنار نمیومد که یه پزشک بره سراغ نویسندگی، خیلی جسورانه بود.
تراژدیها، شاهکارها و میراث آرتور شنیتسلر در ادبیات جهان
سال ۱۹۰۳، تو اوج شهرت ادبیش، شنیتسلر با “اولگا گوسمن” ازدواج کرد. اوایل زندگی خانوادگیش آروم و خوب بود. ولی شنیتسلر آدم آرومی نبود. زندگیش همیشه پر از تناقض بود. از یه طرف تو روابط پرهیجان غرق میشد، از یه طرف با یه نگاه دقیق، زندگی خودش و اطرافیانشو زیر ذرهبین میبرد.
تولد بچههاش، لیلی و هاینریش، از لحظههای خوب زندگیش بودن. ولی این خوشیها همیشگی نبود چون سال ۱۹۲۸ زندگیش زیر و رو شد. دخترش لیلی تو ۱۹ سالگی خودکشی کرد. این ضربه واسه شنیتسلر اونقدری سنگین بود که دیگه نتونست راحت ازش بگذره.
شنیتسلر از چهرههای برجستهی گروه روشنفکری “وین جوان” بود. این گروه تو کافههای معروف وین، مثل گرینشتایدل، دور هم جمع میشدن و دربارهی همه چی بحث میکردن. از فلسفه و ادبیات گرفته تا روانکاوی فروید و نظریههای نو.
آرتور شنیتسلر تو همین سالها شاهکار جنجالیش یعنی “روند” رو نوشت. نمایشی جسورانه که جامعهی وینی رو به خاطر ریاکاریها و تناقضاتش به بادِانتقاد گرفت. اجرای این اثر سال ۱۹۲۰ تو برلین یه جنجال بیسابقه به پا کرد. کار به دادگاه و شورش کشید و خودش مجبور شد اجرای نمایش رو ممنوع کنه.
ولی اونچیزی که نوشت هیچوقت از بین نرفت. آثارش مثل “مردن“، “سروان گوستل“، “دوشیزه الیسه” و “داستان رویا” هنوز زنده موندن. روایتهایی که تو فیلمهایی مثل چشمان کاملاً بسته(Eyes Wide Shut) به کارگردانی “استنلی کوبریک” دوباره جون گرفتن.
شنیتسلر رفت، ولی داستاناش هنوز یه جور روایت موندگار از رازهای پیچیدهی روان آدمها و جامعهی پرتناقض وین به جا گذاشتن.
اما اون همچنان همون نویسندهی خلوتدوسته که میگه: «نویسنده باید همه جا باشه ولی هیچ جا دیده نشه.» یه صدا که نشون داد برای تأثیر گذاشتن لازم نیست پرحرف بود. گاهی کمترین کلمات، بلندترین صداها رو میسازن.
واقعیتهای جالب درباره آرتور شنیتسلر
وقتی روانشناسی کلاسیک با ادبیات گره خورد
شنیتسلر تو کل عمرش فقط یه بار فروید رو از نزدیک دید ولی همین یه بار کافی نبود که عمق رابطهی فکری بینشون رو نشون بده. فروید همیشه با تعجب میگفت که چطور یه نویسنده میتونه با همچین دقت و ظرافتی بره سراغ لایههای ناخودآگاه آدمها. اونقدر که بعضی وقتا نوشتههای شنیتسلر بیشتر از مقالات علمی به دل مینشستن. واسه همینم یه بار با لبخند گفت: «اون همزاد منه.»
نویسندهای که تا دو روز قبل مرگش، خاطره مینوشت
وقتی ۱۷ ساله شد، شنیتسلر یه دفتر خاطرات برداشت و شروع کرد به نوشتن و تا دو روز قبل از مرگش دست از این کار نکشید. نتیجش حدود ۸۰۰۰ صفحه از صادقانهترین و بیرحمترین نوشتههای یه آدم دربارهی خودش میتونه بنویسه. از عشقها و دلبستگیهاش گرفته، تا شکهاش دربارهی یهودیبودن و بحرانهای وجودیش. همهشونو همونجوری که بودن، بدون سانسور نوشت.
یه "اغواگر" وسط وین پر زرقوبرق
شنیتسلر همیشه خودش رو یه ناظر دقیق میدونست. ولی راستش زندگی شخصیش از رسوایی چیزی کم نداشت. سبک زندگیش پر از ریسک بود. نوشیدن زیاد، رابطه با زنهای خیلی جوونتر از خودش، و یه جور بیپروایی توی نوشتن دربارهی شهوت و رابطه که خیلیا رو میترسوند. محافظهکارای وین اونموقع، شنیتسلر رو مظهر انحطاط فرهنگی میدونستن و ازش دل خوشی نداشتن.
کتابهایی که نازیها به آتیش کشیدن
آدولف هیتلر، آثار شنیتسلر رو کثافت یهودی صدا میکرد. بعد از مرگ شنیتسلر، نازیها کتاباشو تو آلمان و اتریش ممنوع کردن و دستهدسته تو آتیش سوزوندن. برای نازیها همین یهودی بودن و جسارت بیرحمانه تو افشای ریاکاریهای جامعهی اون زمان کافی بود که ازش یه دشمن نمادین بسازن و آثارشو زیر چکمه له کنن.
"روند": نمایشی که رسوایی به پا کرد
“روند“، یکی از جنجالیترین و معروفترین نمایشنامههای “شنیتسلر”، مثل یه بمب وسط جامعهی آلمان ترکید. این نمایشنامه ده صحنه و ده گفتوگو بین زوجها، درست در آستانه یا بعد از نزدیکی عاشقانه بود. این نمایشنامه سال ۱۹۲۰ که واسه اولین بار رو صحنه رفت، اونقدر جنجال و شورش به پا کرد که خودِ شنیتسلر مجبور شد جلوی ادامه اجراها رو بگیره.

آرتور شنیتسلر
نویسندهای که از پزشکی به دنیای روان آدمها رفت
آثار آرتور شنیتسلر:
