
عشق ما قدش کوتاه بود.
بررسی و خرید کتاب "آواز کافه غمبار"
آدمها هیچوقت به اندازۀ زمانی که احتمال میدهند آشوب یا فاجعهای در راه باشد احساس آزادی و بیباکی نمیکنند.
معرفی کتاب "آواز کافه غمبار"
یه شهر کوچیک، یه زن قدبلند و تنها، یه کوتولهی قوزی، و یه کافه که تو شبهای گرم جنوب آمریکا میشه پناه موقت اهالی این شهر. آواز کافهی غمبار داستان همین چند نفره. قصهی رابطههایی که عجیب شروع میشن، عجیبتر ادامه پیدا میکنن و عجیب هم تموم میشن.
میس آملیا زنیه که از همهی آدمهای اطرافش یه چیزی کم یا زیاد داره. بلد نیست شبیه بقیه باشه، و همین باعث میشه بقیه ازش فاصله بگیرن. یه روز یه کوتولهی قوزی و مرموز به اسم لایمن وارد شهر میشه. از همون لحظه یه چیزی توی آملیا تغییر میکنه. کافهای که تا دیروز فقط یه پاتوق ساده بود، کمکم یه شکل دیگه میگیره. یه رابطهی عجیب و بیصدا بینشون شکل میگیره. اما هنوز این رابطه سر و شکل نگرفته که شوهر سابق آملیا هم برمیگرده، و از اونجا همهچیز آرومآروم به سمتی میره که کسی انتظارشو نداره.
کارسن مکالرز این داستان رو با فضا ساخته، نه با صحنهسازیهای شلوغ. ترکیب حالوهوای گوتیک جنوب آمریکا با دلمردگی بیاسم آدمها، آواز کافهی غمبار رو به یه روایت موندگار از عشقها و رابطههایی تبدیل میکنه که از همون اول یهجاشون میلنگیده.
این کتاب جمعوجور با ترجمهی حانیه پدرام از نشر بیدگل منتشر شده. اگه دنبال یه قصهی کوتاه اما با فضاسازی عجیب و خاص میگردی، به این کافه سر بزن.
بخشی از کتاب
وقتی یک بار با کسی زندگی کرده باشید، بعد از آن تنها زندگی کردن تبدیل به شکنجه میشود.وقتی که تیکتاک ساعت ناگهان متوقف میشود، سکوت اتاقی را که با نور شعلهها روشن شده فرا میگیرد، خانه پر از سایههای مخوف میشود. بهتر است به جای مواجه با ترس تنها زندگی کردن، دشمن خونی خود را به خانه راه دهید.
حقایق جالب راجعبه "آواز کافه غمبار"
یه تقدیمنامه که بوی خیانت میداد
کارسون مککالرز کتاب “آواز کافه غمبار” رو به دیوید دایموند تقدیم کرده بود؛ آهنگساز معروفی که شوهرش ریوز مککالرز، اون رو به خاطرش ترک کرد! یعنی در واقع، شوهرش ولش کرد تا با مرد دیگهای رابطه داشته باشه. با این حال، کارسون نهتنها دایموند رو بخشید، بلکه براش شعر نوشت و اون شعر الهامبخش قطعهای شد به اسم The Twisted Trinity.
زندگی مکالرز خودش یه رمان بود
زندگی شخصی مکالرز هم شباهت زیادی به داستانهایش داشت. مثلث عشقی موجود در این کتاب شباهتهایی با روابط خود مکالرز و همسرش، ریوز، و دوستشان، دیوید دایموند، داره.
نمایش و فیلمی که نتونستن به پای کتاب برسن
این داستان سال ۱۹۶۳ توسط ادوارد آلبی به نمایشنامه تبدیل شد و در سال ۱۹۹۱ نیز به فیلمی با بازی ونسا ردگریو اقتباس شد. با این حال، نقدهای منفی زیادی به این اقتباس سینمایی وارد شد و برخی منتقدان اون رو “اشتباه بزرگ و بیمعنی” توصیف کردن.
داستانی که از دل دلشکستگی زاده شد
کارسون مککالرز این داستان رو بعد از جدایی از همسرش نوشت. جالبه بدونی کارسون و همسرش دو بار با هم ازدواج کردن و هر دو بار هم به طلاق ختم شد. این تلخیهای شخصی کاملاً تو حال و هوای غمگین و پیچیدهی داستان قابل لمسه.